ساختن. بهم بافتن. سرهم کردن: پریرخ زآن بتان پرهیز میکرد دروغی چند را سرتیز میکرد. نظامی. ، فروبردن. داخل کردن: سنان بر سینه ها سرتیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده. نظامی
ساختن. بهم بافتن. سرهم کردن: پریرخ زآن بتان پرهیز میکرد دروغی چند را سرتیز میکرد. نظامی. ، فروبردن. داخل کردن: سنان بر سینه ها سرتیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده. نظامی
اثر کردن. راه یافتن: بسوزم که یار پسندیده اوست که در وی سرایت کند سوز دوست. سعدی. فراقنامۀ سعدی به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت. سعدی. سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق این ریش اندرون بکند هم سرایتی. سعدی
اثر کردن. راه یافتن: بسوزم که یار پسندیده اوست که در وی سرایت کند سوز دوست. سعدی. فراقنامۀ سعدی به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت. سعدی. سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق این ریش اندرون بکند هم سرایتی. سعدی
دوری کردن. خودداری کردن. حذر کردن. حذر. حذار. محاذره. احتراز. تحرز. اجتناب کردن. مجتنب بودن. مجانبت. تجنیب. تجنب. تحفظ. الاحه. امساک. استتار. تطرّس. (منتهی الارب). نستﱡر. اکتلاء. احتماء. تحمی. تحاشی. اشاحه: که پرهیز از آن کن که بد کرده ای که او را به بیهوده آزرده ای. فردوسی. ز بدها نبایدت پرهیز کرد چو پیش آیدت روزگار نبرد. فردوسی. پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. گر نخواهی رنج گر از گرگنان پرهیز کن. ناصرخسرو. چون نیز هیچ خدمت بر گردنت نماند آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی. ناصرخسرو. یا عاقلی که از عواقب غفلت پرهیز کند. (کلیله و دمنه). ز خورد ناسزا پرهیز کردن به است از داروی بسیار خوردن. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان که هرچه از ایشان درنظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. (گلستان). دیدار مینمائی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی. (گلستان). پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان. حافظ. ، ترسیدن، پارسائی کردن. تقوی پیشه ساختن. توقّی. اتّقاء. تقیّه. تقی. تطهر. (منتهی الارب). شدّالمئزر
دوری کردن. خودداری کردن. حذر کردن. حِذر. حِذار. محاذره. احتراز. تحرز. اجتناب کردن. مجتنب بودن. مجانبت. تجنیب. تجنب. تحفظ. اِلاحه. امساک. استتار. تطرّس. (منتهی الارب). نَستﱡر. اکتلاء. احتماء. تحمی. تحاشی. اشاحه: که پرهیز از آن کن که بد کرده ای که او را به بیهوده آزرده ای. فردوسی. ز بدها نبایدت پرهیز کرد چو پیش آیدت روزگار نبرد. فردوسی. پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. گر نخواهی رنج گر از گرگنان پرهیز کن. ناصرخسرو. چون نیز هیچ خدمت بر گردنت نماند آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی. ناصرخسرو. یا عاقلی که از عواقب غفلت پرهیز کند. (کلیله و دمنه). ز خورد ناسزا پرهیز کردن به است از داروی بسیار خوردن. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان که هرچه از ایشان درنظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. (گلستان). دیدار مینمائی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی. (گلستان). پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان. حافظ. ، ترسیدن، پارسائی کردن. تقوی پیشه ساختن. توقّی. اِتِّقاء. تقیّه. تُقی. تطهر. (منتهی الارب). شدّالمئزر
یا واریز کردن حساب. تفریغ حساب کردن، یا واریز ساختمان بنا چاه و غیره)، فرو ریختن قسمتی از آن. یا واریز کردن کوه. فرو ریختن قسمتی از کوه بر اثر زلزله و غیره
یا واریز کردن حساب. تفریغ حساب کردن، یا واریز ساختمان بنا چاه و غیره)، فرو ریختن قسمتی از آن. یا واریز کردن کوه. فرو ریختن قسمتی از کوه بر اثر زلزله و غیره